ملينا جونملينا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
رضا جونرضا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

ملینا عشق کوچولوی ما

سفرنامه ملینا در مالزی (2)

  دختر نازم امروز می خوام از ادامه سفرت بگم . روز سوم بود که دیگه از گشت توری استفاده نکردیم و به دلیل نزدیکی هتل تا klcc پیاده به سمت اونجا رفتیم برای دیدن از آکواریوم که در طبقه زیرزمینش واقع شده بود.اون روز تو خیلی بهونه گیر شده بودی و مرتب اذیت و شیطنت می کردی (یکی از کارات این بود که تا گل سرت می زدم فوراٌ از سرت جدا می کردی و جیغ می کشیدی) و البته بهونه بغل می گرفتی. به هر حال عزیزم اکواریومش مکان بزرگ و قشنگی بود و توریستای زیادی از اونجا دیدن می کردن.اونجا اکثر عکسایی که ازت می گرفتیم بخاطر ورجه وورجه زیادت خوب نمی افتاد و اینهم فقط چند تا عکس یادگاری. اینجا داخل تونل ماهی ها بودی. ...
5 مرداد 1391

دست درد ملینا

فرشته قشنگم دیروز خونه مامان جون اینا داشتی طبق معمول شیطنت می کردی که یهو در حال دویدن افتادی زمین و گریه سر دادی . اول فکر نکردم چیز مهمی باشه اما بعد که اومدم طرفت دیدم مثل اینکه جائیت درد گرفته باشه نمی تونی درست تکون بخوری ، اول فکر کردم یکی از پاهاته اما بعد فهمیدیم که دست چپته و از ساعد به سمت مچته . وای الهی بمیرم تا می خواستی دستت رو تکون بدی جیغ می کشیدی و دستت بی حرکت می افتاد. وای که چه بر من گذشت. تو مرتب گریه و ناله می کردی و فقط تو بغل خودم می موندی . به بابایی زنگ زدیم و اونهم یعد از نیم ساعت خودشو رسوند که تا صدای بابایی رو شنیدی (و تازه یه بیست دقیقه بود که چرتت برده بود) چشماتو باز کردی و باز به حالت بغض...
2 مرداد 1391

سفرنامه ملینا در مالزی (1)

سلام فرشته قشنگم امروز با یک ماه تأخیر اومدم و می خوام از خاطره سفر مالزی بگم. عزیز مامان 17 برج 3 روز چهارشنبه بود که از تهران ساعت 7:45 به سمت کوالا پرواز داشتیم . منم بخاطر اینکه مسافت زیاد بود و اینکه تو هواپیما اذیت نشی یه فاشق مربا خوری دیفن هیدرامین بهت دادم که شکر خدا تا صبح نسبتاٌ خوابت برد و چون در گهواره خوابوندمت اصلاٌ اذیت نشدم . اما به محضی که رسیدیم یعنی ساعت 3:30 به وقت ایران و 7 صبح به وقت اونجا بهونه گیریات شروع شد وچون ساعت 2 به بعد هتل آماده می شد تا رسیدیم با ترانسفر فرودگاهی گشت شهری رفتیم .خستگی راه یه طرف و بهونه گیریهای تو یه طرف عزیزم چون تو هم جات خیلی مناسب نبود و خوابت میومد، به هر حال فقط دوربین از...
20 تير 1391

از تو

سلام ستاره قشنگم . امروز می خوام از  یه سری عادتها و کارهایی که انجام میدی برات بگم تا فردا روز که بزرگ شدی بدونی چه شیرین کاری هایی می کردی. گلم بزرگترین عادت و رفتارت اینه که خیلی به من وابسته ای . خصوصاً این ١٤ روزی که عسلویه هستیم. یعنی وقتی ساعت ٥/٥ می شه و میریم خونه طوری پیشم میشینی که تا می خوام تکون بخورم فوراً گریه می کنی و دنبالم راه می افتی .  هر وقت هم که میذارمت پیش پرستار محاله گریه نکنی جز توی این یک سال ٢ بار بود که گریه نکردی (عجب شاهکاری ).هر چند که وقتی میری اونجا زود با بچه ها دوست میشی و بازی می کنی.          نمی دونی عزیزم چقدر دلم کباب می...
3 ارديبهشت 1391
1